...خود را به یاد آور

تنها چیزی که فراموش می کنیم و سعی در به یاد آوردن آن نمی کنیم خودمان است... پس بیایید خود را از نو به یاد اوریم

...خود را به یاد آور

تنها چیزی که فراموش می کنیم و سعی در به یاد آوردن آن نمی کنیم خودمان است... پس بیایید خود را از نو به یاد اوریم

خودت

 

 

باورت می شه ؟

آن قدر زیاد خوابت را دیده‌ام

آن قدر زیاد با سایه‌ات راه رفته ام، حرف زده‌ام

آن قدر سایه‌ات را دوست داشته‌ام

که دیگر چیزی از خودت برایم باقی نمانده...

«روبر دسنوس»

زن

زن! تو ای آیت  ماه  شهدچکان!

از سپهر  بلند فرود آی و شب تارِ ما را منور کن!

زن! تو ای مایه خوشی آدمی!

تویی که در زنانگی‌ات، رقص  امواجِ دریای شیر  که خدایان تو را از آن آفریده‌اند  محفوظ مانده!

ما ساکنان سه جهان – کودکی، جوانی، پیری –  گهواره سینه تو را سرچشمه سه نیروی مرموزِ زنانه می‌دانیم:

هنگام کودکی، از آن شیر می‌خوریم؛ در میان راه زندگی، آن را بالین  سر می‌سازیم؛ و گاه  پیری بر آن می‌آرمیم و چشم به راه مرگ می‌مانیم ...

 

دنیا

 

دنیا دو روز است
یک روز با تو و روز دیگر علیه تو
روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست ناامید مگرد
زیرا هر دو پایان پذیرند.

           امام علی(ع)

 

 خوب خانه ای است دنیا، امّا دنیا برای کسی است که آن راخانه ی خود نداند.

      حضرت علی (ع)

 

 

           به دنیا به دید بی اعتنایی که بی میل به آن هستید نگاه کنید:

     زیرا به خداسوگند به زودی ساکنان زمین نقل مکان میکنند وآنان که با خوش

     گذرانی با کمال آسایش بسر می برند به سخت ترین شرایط گرفتارمی آیند .

     جوانی ای که رفته به انسان باز نمی گرددوکسی نمی داند برای

     آینده چه برسرش خواهد آمد  که منتظر آن باشد

                                                                  امام علی (ع)

 

 

امید

دیروز را رها کن چون کاری براش از دستت بر نمیاد

بخاطر فردا امروزت را خراب نکن چون نمیدانی که فردا چه خواهد شد

پس تا میتوانی به اینک بیندیش و در لحظه ها زندگی کن
 

احساس

می گویند شیشه ها بی احساسند اما.....

 

وقتی غصه ی غبارگرفته ی دلم را بر روی شیشه ی بخار گرفته ی اتاقم نوشتم

 

                                                                                                 آرام آرام گریست!

 

غم

در خواب ناز بودم شبی

دیدم کسی در می زند

در را گشودم روی او

 دیدم غم است در می زند

ای دوستان بی وفا

از غم بیاموزید وفا

غم با همه بی گانگی

هر شب به من سر می زند

 

شعر ناب

کاندیدای شعر سال 2005 اثر یک پسر سیاه پوست :

 وقتی به دنیا آمدم سیاه بودم وقتی بزرگتر شدم بازهم سیاه بودم وقتی جلو آفتاب میرم همچنان سیاهم وقتی میترسم هم سیاهم وقتی سردمه سیاهم وقتی مریضم باز هم سیاهم وقتی هم که بمیرم باز سیاه خواهم بود

 تو ای دوست سفیدمن وقتی به دنیا آمدی صورتی بودی وقتی بزرگتر شدی سفید شدی وقتی جلو آفتاب میری قرمز میشی وقتی میترسی زرد میشی وقتی مریضی سبز میشی وقتی هم که بمیری خاکستری میشی و .... تو به من میگی رنگی!