روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد .
او از پیدا کردن این پول ،آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شد .
این تجربه باعث شد که بقیه روزها هم با چشمهای باز ، سرش را به سمت پایین بگیرد ( به دنبال گنج ) !!!
او در مدت زندگیش
296 سکه 1 سنتی ، 48 سکه 5 سنتی ، 19 سکه 10 سنتی ، 16 سکه 25 سنتی ، 2 سکه نیم دلاری
و یک اسکناس مچاله شده 1 دلاری پیدا کرد .
یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت .
در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ،
او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ،
درخشش 157 رنگین کمان و
منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد .
او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ،
در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند ، ندید .
پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر ،
هرگز جزئی از خاطرات او نشد . .....
چهار نانوا در دهی بودند و هر یک نان خود می پخت.
پیرمردی از اولی گله ی شوری می کرد و از دومی گله ی بی نمکی.
از سوم بهر سوختگی می رنجید و چهارم را از خامی خرده می گرفت.
پیرمرد مرد و مردم ده را بر تمایز نان مشکل آمد...
سالها پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت با مرد خردمندی مشورت کرد و
تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند .
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم .
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای می دهم ،
کسی که بتواند در عرض 6 ماه زیباترین گل را برای من بیاورد ، ملکه آینده چین می شود .
دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت .
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آمیختند ، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید
روز ملاقات فرا رسید ،
دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند
و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .
لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد
و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود .
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است .
شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند :
گل صداقت
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود .
پائولو کوئلیو