...خود را به یاد آور

تنها چیزی که فراموش می کنیم و سعی در به یاد آوردن آن نمی کنیم خودمان است... پس بیایید خود را از نو به یاد اوریم

...خود را به یاد آور

تنها چیزی که فراموش می کنیم و سعی در به یاد آوردن آن نمی کنیم خودمان است... پس بیایید خود را از نو به یاد اوریم

دو دوست

 

دو دوست با پای پیاده در صحرایی سفر می کردند.

آن دو در طول سفر با یکدیگر حرفشان شد و یکی به دیگری سیلی زد.

آن که سیلی خورده بود، خیلی دردش آمد اما بی آنکه حرفی بزند روی شن نوشت:

                                   " امروز بهـترین دوستم به من سیـلی زد."

دو دوست آنقدر پیاده رفتند تا به یک آبادی رسیدند. سپس تصمیم گرفتند آب تنی کنند.

 دوستی که سیلی خورده بود در گل و لای گیر کرد و چیزی نمانده بود غرق شود،

 اما دوستش او را نجات داد.

دوست نجات یافته پس از اینکه حالش جا آمد روی سنگ نوشت:

" امروز بهترین دوستم زندگی مرا نجات داد."

دوستی که سیلی زده بود، پرسید

موقعی که تو را زدم روی شن نوشتی و اکنون که ترا نجات دادم روی سنگ، چرا؟

دوست دیگر پاسخ داد:

 وقتی کسی به ما صدمه می زند باید روی شن نوشت تا باد آن را پاک کند؛

 اما وقتی کسی کار خوبی برای ما انجام می دهد باید روی سنگ حک کرد تا باد هرگز نتواند آنرا پاک کند.

 

" یاد بگیریم بدی ها را روی شن بنویسیم و خوبی ها را روی سنگ."

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد