زیر یه سنگ سیاه ، دونه ای زد جوونه
سر در آورد از تو خاک ، آسمونو ببینه
سایه ی سیاه سنگ ، افتاده روی تنش
سردی پیکر سنگ ، مونده بود رو بدنش
خسته شد ، نشست رو خاک اون جوونه ی قشنگ
نتونست بیاد بیرون ، از زیر سینه ی سنگ
گفت که زیر سنگ سخت ، من غریب و اسیرم
زیر این حجم کبود ، جون می دم من ، می میرم
سنگه تا حرفو شنید ، قلب سنگییش شکست
گفت که با این همه درد ، نمیشه اینجا نشست
لب پرتگاه جنون ، لغزید و افتاد تو رود
چشمای جوونه دید ، آفتاب و هرچی که بود
چه قشنگه کار سنگ ، تو سکوت شعر من
رسیدن به اوج عشق ، قصه ی سقوط سنگ
یکی هست که می گذره ، از خودش ، ببین چه سخت
سنگه افتاد ته رود ، تا جوونه شد درخت